ارتباط میان تکنولوژی و علم
شنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۵۳ ق.ظ
ارتباط نزدیک میان رویه های #علم و #تکنولوژی ممکن است به سهولت تمایزات مهم میان این دو را از نظر دور دارد. موضع غالب علم در میدان دید فلسفی، تشخیص این نکته را برای فیلسوفان دشوار کرد که تکنولوژی به جهت شمولش بر مسائلی که در علم پدیدار نمی شوند سزاوار توجه خاص است. این دیدگاه ناشی از همین عدم تشخیصی اغلب، و شاید تا حدی به نحو شگفت انگیز، به گونه ای ارائه میشود که به حد این مدعا که #تکنولوژی «صرفاً» علم کاربردی است تقلیل می یابد.
پرسش از رابطهٔ میان علم و تکنولوژی مسئلهٔ محوری یکی از متقدم ترین مباحثات میان فیلسوفان تحلیلی تکنولوژی بود. هنریک اسکولیموفسکی به سال ۱۹۶۶ در ویژه نامه ای از نشریهٔ تکنولوژی و #فرهنگ استدلال کرد که تکنولوژی چیزی کاملا متفاوت با علم است (1966 Skolimowski). به تعبیر او، علم به آنچه هست می پردازد، حال آن که تکنولوژی به آنچه قرار است باشد. چند سال بعد، #هربرت_سایمون در کتاب معروف خود به نام علوم مصنوعات (1969 Simon) با عباراتی تقریباً مشابه بر این تمایز مهم تأکید کرد و گفت دانشمند به این که چیزها چگونه هستند می پردازد اما مهندس به اینکه چیزها چگونه باید باشند. گرچه تصور این که فیلسوفان متقدم قادر به تشخیص این تفاوت در جهت گیری نبوده باشند دشوار است، ممکن است گرایش ایشان، خاصه در سنت #تجربه_گرایی منطقی، به این که دانش را نظامی از قضایا ببیند به این اعتقاد منتهی شده باشد که در تکنولوژی هیچ دعوی معرفتی ای نقشی ایفا نمی کند که نتوان آن را در علم نیز یافت. لذا، از مطالعهٔ تکنولوژی انتظار نمی رفت که چالش تازه ای طرح کند یا در خصوص علایق #فلسفهٔ_تحلیلی شگفتی ساز باشد.
به خلاف، ماریو بونگه (1966 Bunge) از این دیدگاه دفاع می کرد که تکنولوژی علم کاربردی است، اما به شیوهٔ ظریفی که حق مطلب را در مورد تفاوت های علم و تکنولوژی ادا می کند. وی تصدیق می کرد که تکنولوژی ناظر به کنش است، اماکنشی که اساس آن را عمیقاً نظریه تشکیل داده است - این چیزی است که تکنولوژی را از هنرها و صنایع متمایز و با علم هم تراز می کند. به نظر بونگه، نظریه ها در تکنولوژی به دو گونه اند: نظریه های جوهری، " که فراهم آورندهٔ دانش دربارهٔ متعلق کشش اند، و نظریه های عملیاتی، " که به خود کنش می پردازند. نظریه های جوهری تکنولوژی حقیقتاً تا حد زیادی کار بسته ای نظریه های علمی اند. به خلاف، نظریه های عملیاتی مسبوق به نظریه های علمی نیستند، بلکه در خود پژوهش کاربردی زاده می شوند. با این حال، چنانکه وی مدعی می شود، نظریه های عملیاتی حاکی از نوعی وابستگی به علم اند از این جهت که در چنین نظریه هایی روشی علمی به کار می رود. این امر در بردارندهٔ ویژگی هایی است نظیر مدل سازی و آرمانی سازی، استفاده از مفاهیم و #انتزاعیات نظری، و اصلاح نظریه ها با جذب داده های تجربی از طریق پیش بینی یا پس بینی.
در پاسخ به این بحث، ایان جاروی (Jarvic 1966) پژوهش دربارهٔ جایگاه #معرفت_شناختی قضایای تکنولوژیک و شیوهٔ بایستهٔ متمایز کردن قضایای تکنولوژیک از قضایای علمی را در حکم مسائلی مهم برای هر نوع فلسفهٔ تکنولوژی دانست. این امر حاکی از تحقیقی کامل در باب اشکال مختلف دانش [یا معرفت] است که در هر دو رویه واقع میشوند، و به ویژه از آنجا که دانش علمی پیشاپیش به نحوی بسیار گسترده مورد مطالعه قرار گرفته است، حاکی از تحقیقی کامل درباب آن صور دانش است که مشخصهٔ تکنولوژی اند و علم فاقد آنهاست یا اهمیت بسیار کمتری در علم دارند. گیلبرت رایل (1949 Ryle) در بافتاری متفاوت تمایزی را میان «دانستن که...» - دانش گزارهای سنتی - و «دانستن چگونگی» و به بیان در نیامده و حتی به بیان درنیامدنی - مطرح کرذه بود. مفهوم «دانستن چگونگی» را مایکل پولانیی ذیل نام دادن مستتر برگرفت و یکی از خصوصیات محوری تکنولوژی قرار داد (1958 Polanyi)؛ وضعیت فعلی این بحث فلسفی در مدخل دانش چگونگی در این دانشنامه آمده است. با این حال، تأکید بیش از حد بر نقش دانش به بیان در نیامده، که اغلب «محاسبات سرانگشتی» نامیده می شود، به آسانی اهمیت روشهای عقلانی در تکنولوژی را دستکم می گیرد. تأکید بر دانش مستتر ممکن است برای تمیز رویه های علم و تکنولوژی نیز نامناسب باشد، زیرا نقش دانش مستتر در علم چه بسا مهمتر از آن باشد که فلسفهٔ رایج علم تصدیق می کند؛ مثلا، در استنتاج ارتباطات علّی بر مبنای شواهد تجربی. این مطلب همچنین مضمونی مهم در نوشته های تامس #کوهن در باب تغییر نظریهٔ علمی بود (1962 Kuhn).
پرسش از رابطهٔ میان علم و تکنولوژی مسئلهٔ محوری یکی از متقدم ترین مباحثات میان فیلسوفان تحلیلی تکنولوژی بود. هنریک اسکولیموفسکی به سال ۱۹۶۶ در ویژه نامه ای از نشریهٔ تکنولوژی و #فرهنگ استدلال کرد که تکنولوژی چیزی کاملا متفاوت با علم است (1966 Skolimowski). به تعبیر او، علم به آنچه هست می پردازد، حال آن که تکنولوژی به آنچه قرار است باشد. چند سال بعد، #هربرت_سایمون در کتاب معروف خود به نام علوم مصنوعات (1969 Simon) با عباراتی تقریباً مشابه بر این تمایز مهم تأکید کرد و گفت دانشمند به این که چیزها چگونه هستند می پردازد اما مهندس به اینکه چیزها چگونه باید باشند. گرچه تصور این که فیلسوفان متقدم قادر به تشخیص این تفاوت در جهت گیری نبوده باشند دشوار است، ممکن است گرایش ایشان، خاصه در سنت #تجربه_گرایی منطقی، به این که دانش را نظامی از قضایا ببیند به این اعتقاد منتهی شده باشد که در تکنولوژی هیچ دعوی معرفتی ای نقشی ایفا نمی کند که نتوان آن را در علم نیز یافت. لذا، از مطالعهٔ تکنولوژی انتظار نمی رفت که چالش تازه ای طرح کند یا در خصوص علایق #فلسفهٔ_تحلیلی شگفتی ساز باشد.
به خلاف، ماریو بونگه (1966 Bunge) از این دیدگاه دفاع می کرد که تکنولوژی علم کاربردی است، اما به شیوهٔ ظریفی که حق مطلب را در مورد تفاوت های علم و تکنولوژی ادا می کند. وی تصدیق می کرد که تکنولوژی ناظر به کنش است، اماکنشی که اساس آن را عمیقاً نظریه تشکیل داده است - این چیزی است که تکنولوژی را از هنرها و صنایع متمایز و با علم هم تراز می کند. به نظر بونگه، نظریه ها در تکنولوژی به دو گونه اند: نظریه های جوهری، " که فراهم آورندهٔ دانش دربارهٔ متعلق کشش اند، و نظریه های عملیاتی، " که به خود کنش می پردازند. نظریه های جوهری تکنولوژی حقیقتاً تا حد زیادی کار بسته ای نظریه های علمی اند. به خلاف، نظریه های عملیاتی مسبوق به نظریه های علمی نیستند، بلکه در خود پژوهش کاربردی زاده می شوند. با این حال، چنانکه وی مدعی می شود، نظریه های عملیاتی حاکی از نوعی وابستگی به علم اند از این جهت که در چنین نظریه هایی روشی علمی به کار می رود. این امر در بردارندهٔ ویژگی هایی است نظیر مدل سازی و آرمانی سازی، استفاده از مفاهیم و #انتزاعیات نظری، و اصلاح نظریه ها با جذب داده های تجربی از طریق پیش بینی یا پس بینی.
در پاسخ به این بحث، ایان جاروی (Jarvic 1966) پژوهش دربارهٔ جایگاه #معرفت_شناختی قضایای تکنولوژیک و شیوهٔ بایستهٔ متمایز کردن قضایای تکنولوژیک از قضایای علمی را در حکم مسائلی مهم برای هر نوع فلسفهٔ تکنولوژی دانست. این امر حاکی از تحقیقی کامل در باب اشکال مختلف دانش [یا معرفت] است که در هر دو رویه واقع میشوند، و به ویژه از آنجا که دانش علمی پیشاپیش به نحوی بسیار گسترده مورد مطالعه قرار گرفته است، حاکی از تحقیقی کامل درباب آن صور دانش است که مشخصهٔ تکنولوژی اند و علم فاقد آنهاست یا اهمیت بسیار کمتری در علم دارند. گیلبرت رایل (1949 Ryle) در بافتاری متفاوت تمایزی را میان «دانستن که...» - دانش گزارهای سنتی - و «دانستن چگونگی» و به بیان در نیامده و حتی به بیان درنیامدنی - مطرح کرذه بود. مفهوم «دانستن چگونگی» را مایکل پولانیی ذیل نام دادن مستتر برگرفت و یکی از خصوصیات محوری تکنولوژی قرار داد (1958 Polanyi)؛ وضعیت فعلی این بحث فلسفی در مدخل دانش چگونگی در این دانشنامه آمده است. با این حال، تأکید بیش از حد بر نقش دانش به بیان در نیامده، که اغلب «محاسبات سرانگشتی» نامیده می شود، به آسانی اهمیت روشهای عقلانی در تکنولوژی را دستکم می گیرد. تأکید بر دانش مستتر ممکن است برای تمیز رویه های علم و تکنولوژی نیز نامناسب باشد، زیرا نقش دانش مستتر در علم چه بسا مهمتر از آن باشد که فلسفهٔ رایج علم تصدیق می کند؛ مثلا، در استنتاج ارتباطات علّی بر مبنای شواهد تجربی. این مطلب همچنین مضمونی مهم در نوشته های تامس #کوهن در باب تغییر نظریهٔ علمی بود (1962 Kuhn).
دانشنامه فلسفه استنفورد، فلسفه تکنولوژی،مارتن فرانسن، صفحه 28
#فلسفه_علم #فلسفه_تکنولوژی
#فلسفه_علم #فلسفه_تکنولوژی