برگرفته از کتاب نقد در حوزه عمومی
« کارل_مارکس
در بررسی و تحلیل کالا در کتاب « سرمایه » بر این نظر بود که ارزش به
وسیلۀ میزان کار انتزاعی متعین در کالا تعیین می شود. میزان کار انتزاعی
نیز به نوبۀ خود بر حسب زمان اندازه گیری می شود. هرچه زمان لازم برای
تولید کالایی بیشتر باشد، آن کالا ارزش بیشتری پیدا می کند. افزایش کارایی
عوامل تولید (پیشرفتهای فنی، کاربرد کارآمدتر نیروی کار و جز آن) به معنی
کاهش ارزش کالا خواهد بود.
به نظر مارکس بحرانهای جامعۀ سرمایه داری
وقتی پیدا می شوند که سرمایه داران ناچار می گردند با یکدیگر به رقابت
بپردازند و در نتیجه سود تمایل به تنزل پیدا می کند. با این حال تنها راه
به دست آوردن سود برای سرمایه دار، استثمار ارزش مازاد از کارگران است.
سرمایه دار تنها به ازای بخشی از ارزش متعین در کالا به کارگر مزد می
پردازد ، بقیۀ آن که ارزش مازاد است نصیب سرمایه دار می شود. بنابراین کاهش
نرخ سود جزئی از نظریۀ ارزش ناشی از کار است و بر اساس نظریۀ مارکسیستی به
پیدایش بحران در روند انباشت سرمایه، رکود و بیکاری گسترده می انجامد.
به نظر هابرماس
این نظریات و تمایلات، هرچند در قرن نوزدهم کاربرد محدودی داشتند، اما
امروزه اعتبارشان مورد سوال است. به نظر او امروزه هیچ گونه مطالعات تجربی
دربارۀ اقتصاد وجود ندارد که مبتنی بر نظریۀ ارزش ناشی از کار باشد. به
علاوه دخالت دولت، ثباتی برای سرمایه داری به ارمغان آورده است که ظاهراً
نظریه بحران در مارکسیسم ارتدوکس را بی اعتبار می سازد. کمترین چیزی که می
توان گفت این است که تداوم و ثبات درازمدت اقتصادهای سرمایه داری دیگر از
جانب آن نوع بحرانهایی که مارکس در نظر داشت، تهدید نمی شود.»
- ۹۶/۰۳/۰۱