سیمون کزنتس
سیمون کوزنتس (Simon Kuznets) به دلیل تلاشهایش برای تبدیل اقتصاد به یک علم تجربی شهرت یافته است. وی این کار را از طریق طراحی سیستم حسابهای درآمد ملی، که همه کشورها میتوانند از آن برای سنجش فعالیتهای اقتصادی خود استفاده کنند، انجام داد. کوزنتس با اندازهگیری توزیع درآمد و بررسی چگونگی تغییر توزیع درآمد در ایالات متحده در قرن بیستم نیز، گامی دیگر در تجربی کردن علم برداشت. اما کارهای کوزنتس فراتر از اندازهگیری پدیدههای اقتصادی بود. وی به دنبال تعیین علل رشد اقتصادی و تغییر در نابرابری درآمدی بود و به مطالعه چرخههای رشد اقتصادی پرداخت و تلاش کرد تأثیرات رشد اقتصادی بر توزیع درآمد را درک کند. اگر اقتصاد را به عنوان علم مطالعه رفتار اقتصادها در دنیای واقعی تعریف کنیم، کوزنتس را باید یکی از شش چهره برتر این علم برشمرد.
سیمون کوزنتس (Simon Kuznets) به دلیل تلاشهایش برای تبدیل اقتصاد به یک علم تجربی شهرت یافته است. وی این کار را از طریق طراحی سیستم حسابهای درآمد ملی، که همه کشورها میتوانند از آن برای سنجش فعالیتهای اقتصادی خود استفاده کنند، انجام داد. کوزنتس با اندازهگیری توزیع درآمد و بررسی چگونگی تغییر توزیع درآمد در ایالات متحده در قرن بیستم نیز، گامی دیگر در تجربی کردن علم برداشت. اما کارهای کوزنتس فراتر از اندازهگیری پدیدههای اقتصادی بود. وی به دنبال تعیین علل رشد اقتصادی و تغییر در نابرابری درآمدی بود و به مطالعه چرخههای رشد اقتصادی پرداخت و تلاش کرد تأثیرات رشد اقتصادی بر توزیع درآمد را درک کند. اگر اقتصاد را به عنوان علم مطالعه رفتار اقتصادها در دنیای واقعی تعریف کنیم، کوزنتس را باید یکی از شش چهره برتر این علم برشمرد.
آشنایی با زندگی سیمون کوزنتسسیمون کوزنتس در سال 1901 در پینسک (بخشی از شوروی سابق که اکنون جزو بلاروس است) به دنیا آمد. پدر او تاجر ماهی بود که در اوایل جنگ جهانی اول، خانواده خود را به شهر خارکوف (که اکنون در اوکراین قرار دارد) که یکی از بزرگترین مراکز اقتصادی، صنعتی و علمی شوروی سابق بود، منتقل کرد. کوزنتس پس از فارغالتحصیل شدن از یک مدرسه دولتی، در دانشگاه خارکوف ثبت نام کرد. او در این دانشگاه مطالعه اقتصاد را آغاز کرد و با تئوری نوآوری و چرخه تجاری شومپیتر آشنا شد. هنگامی که انقلاب روسیه باعث تعطیلی دانشگاهها و جنگ داخلی شد، خانواده کوزنتس ابتدا به ترکیه و در نهایت به ایالات متحده گریخت.
کوزنتس طی یک تابستان به صورت خودآموز زبان انگلیسی را فرا گرفت و در دانشگاه کلمبیا ثبت نام کرد. در این دانشگاه، کوزنتس نزد وسلی کلیر میشل روشهای اقتصاد تجربی را آموخت و به موضوع چرخههای تجاری علاقمند شد. وی مدرک لیسانس و دکترای خود را در سالهای 1923 و 1926 از دانشگاه کلمبیا دریافت نمود. پایاننامه وی (در مورد نوسانات در تجارت خردهفروشی و عمدهفروشی) حاوی سؤالاتی درباره سنجش اقتصادی و نوسانات چرخهای در فعالیت اقتصادی بود.
کوزنتس پس از دریافت مدرک دکترای خود به مدت سه سال در اداره ملی تحقیقات اقتصادی (NBER) کار کرد، سپس در سال 1931 سمتی را در دانشگاه پنسیلوانیا پذیرفت. او در سال 1954 به دانشگاه جانز هاپکینز رفت و در سال 1960 به دانشگاه هاروارد نقل مکان کرد و تا زمان بازنشستگی خود در سال 1971 در این دانشگاه ماند. در تمام این مدت، کوزنتس ارتباط خود را با NBER حفظ کرد (Pressman, 2006, p. 181).
کوزنتس در دوران زندگی حرفهای خود تحت تأثیر کارهای نظریهپردازان بزرگی همچون شومپیتر، پیگو و پارتو قرار گرفت. گرایش فکری و نظری کوزنتس در کتاب " تحرکات دیر پا در تولید و قیمت گذاری" (Secular Movements in Production and Prices) (1930) که در آن نظریه آیندهنگر رشد اقتصادی یکنواخت در بلندمدت برای آمریکا و اروپا مطرح شده بود، نمایان گشت. او در این موتور اصلی این رشد را تغییرات فنی معرفی کرده و به تأثیر مثبت رشد جمعیت و تغییر در تقاضا نیز اشاره کرده است (Fogol, 2000, p. 7).
کوزنتس در دوران زندگی دانشگاهی خود بسیار مورد تقدیر قرار گرفته است. وی در سالهای 1949 و 1953 به سمت رئیس انجمن آمار آمریکا و رئیس انجمن اقتصاد آمریکا منصوب گردید. کوزنتس در سال 1971 موفق به دریافت جایزه نوبل اقتصاد شد. اگرچه کمیته جایزه نوبل، این جایزه را به دلیل کارهای کوزنتس در زمینه رشد اقتصادی و تغییر ساختار اجتماعی به وی اعطا نمود، اما به نظر میرسد مهمترین سهم وی، طراحی سیستم حساب درآمد ملی بود.
نظریات اقتصادی سیمون کوزنتس
• حساب درآمد ملی؛ اقتصادکلان به مطالعه عملکرد کلی اقتصادهای ملی میپردازد. برای آزمودن فرضیهها در مورد روابط اقتصاد کلان یا برای یافتن علل عملکرد خوب اقتصادها در سطح کلان، لازم است سنجههایی برای اندازهگیری فعالیت کل اقتصاد وجود داشته باشد. در قرن هفدهم، ویلیام پتی تلاشهایی ابتدایی برای محاسبه فعالیتهای اقتصادی در انگلستان انجام داد و متعاقب کارهای وی، درآمد ملی بریتانیا توسط افراد متعددی تخمین زده شد. با این وجود، در هیچ یک از این تلاشها مقیاس سالیانهای ارائه نشد و تنها تعداد اندکی از این تخمینها دقیق و قاعدهمند بود. البته در دهه 1920، بریتانیا در گردآوری آمارهای مربوط به درآمد ملی بسیار جلوتر از ایالات متحده بود. اما کوزنتس توانست این وضعیت را تغییر دهد و موفق شد ایالات متحده را به لحاظ آمارهای درآمد ملی در صدر جهان قرار دهد.
در NBER، کوزنتس مسئول پروژه نخستین تخمینها از درآمد ملی ایالات متحده طی سالهای 1929 تا 1932 بود. وی در ادامه، کار تخمین درآمد ملی سالهای 1919 تا 1938 را دنبال کرد و تخمینهایی از فعالیت اقتصادی آمریکا ارائه داد که از سال 1869 به بعد را پوشش میداد.
کوزنتس روش مورد استفاده برای تدوین مقیاسهای اندازهگیری فعالیت اقتصادی و نیز برخی مشکلات موجود بر سر راه انجام این تخمینها را به دقت تشریح نمود. بدینترتیب، وی استانداردهایی برای سنجش فعالیت اقتصادی وضع کرد و رویههایی طراحی نمود که تا به امروز مورد استفاده قرار میگیرند.
برای مثال، کوزنتس میدانست که کالاها و خدماتی که در بازار عرضه نشده و فروخته نمیشوند، در تخمینهای مربوط به حساب درآمد ملی قرار نمیگیرند. وقتی که زنان خانهدار غذا میپزند و خانه خود را تمیز میکنند، در حقیقت کالا و خدمات ارائه دادهاند، اما این کالاها و خدمات در ارقام دولتی مربوط به فعالیت اقتصادی محاسبه نمیشوند. همچنین، سنجش فعالیتهای غیرقانونی نظیر فحشا و تجارت مواد مخدر، اگر غیرممکن نباشد، بسیار دشوار بوده و نمیتوان آنها را در تخمینهای مربوط به فعالیتهای اقتصاد کلان گنجاند (Pressman, 2006, p. 182).
کوزنتس همچنین در تمایز قائل شدن میان کالای نهایی و کالای واسطهای نیز دقیق عمل کرد و توانست از این تمایز برای اجتناب از محاسبه مضاعف (double counting) استفاده کند. یک خودرو، به عنوان یک کالای نهایی، ترکیبی از کالاهای واسطهای نظیر موتور، تایر، ترمز و غیره است. محاسبه ارزش تایرهای فروخته شده به تولیدکننده خودرو و نیز محاسبه ارزش کل خودرو باعث محاسبه مضاعف ارزش تایرها میگردد. برای دستیابی به یک مقیاس دقیقتر، لازم است ارزش همه قطعات از قیمت نهایی خودرو کسر شود. محاسبه این تفاضل، که همان ارزش افزوده تولیدکننده خودرو است، پایه و اساسی برای محاسبه درآمد ملی ارائه میدهد. به زبان ساده، درآمد ملی مجموع ارزش افزوده ایجاد شده توسط همه بنگاههای اقتصادی طی یک دوره زمانی خاص است. اطلاعات مورد نیاز برای محاسبه درآمد ملی را میتوان از گزارشهای دورهای بنگاهها در مورد درآمد حاصل از فروش، مخارج و سود استخراج نمود.
کوزنتس دریافت که استفاده از درآمد ملی به عنوان شاخصی برای رفاه ملی با محدودیتهایی جدی روبروست. صرف افزایش درآمد ملی لزوماً بدین معنا نیست که وضع کشور بهتر شده است. ممکن است توزیع درآمد ناعادلانهتر شده باشد و بدینترتیب، علیرغم افزایش درآمد کل، وضعیت رفاهی اکثریت خانوارها بدتر شده باشد. کوزنتس همچنین به این نکته اشاره کرد که خود فرآیند رشد نیز نتایج نامطلوبی از قبیل گسترش شهرنشینی، ترافیک و آلودگی به دنبال دارد. نهایتاً اینکه حساب درآمد ملی میزان ستانده حاصل مالیات اجباری را نشان نمیدهد.
• چرخههای تجاری؛ کار محاسبه درآمد ملی به طور طبیعی به مطالعه چرخههای تجاری یا دوره رکود و رونق فعالیت اقتصادی منتهی شد. پیش از کوزنتس، نیکلای کُندراتیف (1948)، اقتصاددان روسی، معتقد بود که چرخههای اقتصادی بلندمدت بین 45 تا 60 سال به طول میانجامد. کُندراتیف با بررسی دادههای چند صد ساله قیمت در کشورهای ایالات متحده، فرانسه و آلمان (به اضافه دادههای تولید آهن، ذغال و دیگر محصولات در سراسر جهان)، دریافت که دوره افزایش و کاهش قیمتها، هر کدام حدود 20 تا 30 سال طول میکشد. از آن زمان، تغییرات اقتصادی بلندمدت، "موجهای کُندراتیف" نام گرفت. چرخههای کوتاهمدتتر (حدود ده سال)، به تغییر در سرمایهگذاری مربوط میشوند (Pressman, 2006, p. 183).
کوزنتس از مطالعه نوسانات اقتصادی دریافت که چرخههای میانمدت رشد و رکود حدود 20 سال به طول میانجامد. این چرخهها به افتخار وی، "چرخههای کوزنتس" نام گرفته است. کوزنتس معتقد بود که تغییرات جمعیتی میتواند این چرخههای 20 ساله را توضیح دهد. افزایش جمعیت (از طریق مهاجرت یا رشد نرخ زاد و ولد) نتیجه اوضاع خوب اقتصادی است. رشد جمعیت باعث افزایش تقاضا برای کالاهای مصرفی به ویژه مسکن بیشتر و بزرگتر میگردد. افزایش تقاضا باعث تشویق صاحبان کسب و کار به سرمایهگذاری بیشتر میشود. این مسأله، در کنار توانایی استفاده از مزیت صرفههای مقیاس، به رشد سریعتر بهرهوری کمک میکند. در نتیجه، استانداردهای زندگی همراه با رشد جمعیت، ارتقا مییابند. اما پس از مدت کوتاهی، شهروندان جدید به نیروی کار اضافه میشوند با افزایش نیروی کار، دستمزدها تحت فشار قرار میگیرند. با کاهش دستمزدها، مخارج خانوار و سرمایهگذاری نیز کاهش یافته و مرحله رکودی چرخه اقتصادی آغاز میگردد.
• رشد اقتصادی و توزیع درآمد؛ کوزنتس مطالعات خود را در مورد چرخههای اقتصادی گسترش داد و به بررسی تغییرات اقتصادی ساختاری ناشی از رشد و رکود اقتصادی پرداخت. او به مطالعه چگونگی تأثیرگذاری چرخه تجاری بر پسانداز، مصرف، بهرهوری، توزیع درآمد و سایر عوامل (نظیر جریان بینالمللی سرمایه، کالاها و افراد) همت گماشت.
کوزنتس همچنین اثر رشد اقتصادی بر توزیع درآمد را بررسی کرد و به خود را عنوان پیشگام اندازهگیری توزیع درآمد معرفی نمود. وی با استفاده از دادههای مالیات بر درآمد و دادههای اداره آمار ایالات متحده، به تخمین سهم هریک از 10 گروه درآمدی (10 درصد بالای درآمدی، 10 درصد بعدی، 10 درصد سوم و...) از کل درآمد بین سالهای 1913 تا 1948 پرداخت. وی دریافت که در سالهای جنگ جهانی اول، یک و پنج درصد جمعیت بالای درآمدی در ایالات متحده، به ترتیب 15 و 25 درصد کل درآمد این کشور را دریافت میکردند. کوزنتس همچنین دریافت که در سالهای جنگ جهانی دوم و پس از آن، نابرابری درآمدی در ایالات متحده کاهش یافته به نحوی که یک و پنج درصد جمعیت بالای درآمدی، به ترتیب 5/8 و 18 درصد کل درآمد این کشور را دریافت میکردند. کوزنتس معتقد بود چرخه تجاری میتواند این تغییرات توضیح دهد. نرخ پایین بیکاری طی سالهای جنگ جهانی دوم و پس از آن، باعث افزایش سهم درآمدی گروههای کمدرآمد از درآمد کل شده بود. همزمان، پایین بودن نرخ بهره و بالا بودن نرخ مالیات بر درآمد به کاهش سهم درآمدی بسیاری از ثروتمندان منتهی شده بود. کوزنتس با بررسی دادههایی با افق بلندمدتتر و نیز دادههای سایر کشورها نتیجه گرفت که برابری درآمدی از یک الگوی U شکل پیروی میکند؛ برابری درآمدی در مراحل اولیه توسعه اقتصادی کاهش مییابد و وضع فقرا را نسبتاً بدتر میکند، اما در مراحل پایانی توسعه، برابری درآمدی افزایش یافته و در نتیجه، گروههای کمدرآمد منتفع میشوند (Pressman, 2006, p. 184).
• نرخ پسانداز؛ یکی دیگر از یافتههای تجربی مهم کوزنتس، به نرخ پسانداز در ایالات متحده، یا عکس آن، نرخ مصرف به درآمد ملی مربوط میشود. او دریافت که نرخ پسانداز در ایالات متحده به طور قابل ملاحظهای ثابت بوده و با رشد اقتصادی تغییر نمیکند. این مسأله با پیشبینی تابع مصرف کینزی یعنی C=a+bY (C به عنوان مصرف و Y به عنوان درآمد جاری) در تناقض بود. اگر این فرضیه درست بوده باشد، با افزایش درآمد، مخارج باید کاهش یابد و کاهش مخارج به معنای افزایش پسانداز است. اساساً، دیدگاه ساده کینزی این بود که با افزایش درآمد، مردم بیشتر پسانداز میکنند. کشف کوزنتس مبنی بر ثابت بودن نرخ پسانداز باعث شد تا تلاشهای متعددی برای توسعه و تجدیدنظر در نظریه مصرف در اقتصاد کلان صورت بگیرد؛ میلتون فریدمن فرضیه درآمد دائمی (permanent income hypothesis) و فرانکو مودیگلیانی فرضیه چرخه عمر (life-cycle hypothesis) را به عنوان ابزارهایی برای توضیح ثابت بودن نرخ پسانداز مطرح نمودند.
• رشد بهرهوری؛ نهایتاً اینکه کوزنتس در طول زندگی خود توجهی اساسی به عوامل مؤثر بر رشد بهرهوری داشت. این توجه، نتیجه طبیعی تمرکز وی بر رشد اقتصادی بود زیرا رشد نتیجه اثرات ترکیبشده بهرهوری بالاتر و جمعیت بیشتر است. البته در این میان، رشد بهرهوری از اهمیت بیشتری برخوردار است بهگونهای که آدام اسمیت معتقد بود که این رشد بهرهوری است که باعث بهبود استانداردهای زندگی میشود. مطالعه موضوع رشد بهرهوری به کوزنتس اجازه داد تا علایق متنوع خود به تغییرات جمعیتی، انجام تخمینهای تجربی دقیق و بهبود استانداردهای زندگی را با هم ادغام نماید.
کوزنتس تأکید زیادی روی تغییرات فنی و نوآوری به عنوان ابزارهایی برای بهبود رشد بهرهوری داشت. وی برآورد کرد که طی یک دوره 50 ساله، سه پنجم افزایش در بهرهوری ایالات متحده نتیجه تغییرات فنی و دو پنجم دیگر نتیجه بازتوزیع نیروی کار از بخشهای با بهرهوری کمتر (کشاورزی) به بخشها با بهرهوری بیشتر (تولید) بوده است. کوزنتس معتقد بود از آنجاییکه به لحاظ تاریخی، تکنولوژی اهمیت بیشتری داشته و در طول زمان نیز از تعداد نیروی کار شاغل در بخش کشاورزی کم میشود، تلاش برای بهبود بهرهوری باید بر پیشرفتهای فنی و تکنولوژیکی متمرکز گردد (Pressman, 2006, p. 185).
- ۹۶/۰۱/۲۶